سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لازم ترین دانش بر تو آن است که از عمل بدان پرسیده می شوی . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وفاداران به پیمان‏

 

 

حضرت صادق (ع) میفرماید: حضرت اسماعیل که در قرآن مجید از او به عنوان صادق الوعد یادشده به مردى وعده داد که در محل معینى بماند تا آن مرد بیاید، آن مرد دچار فراموشى شد و به آن محل معین بازنگشت، اسماعیل به مدت یک سال به انتظار آمدن آن مرد درآن محل اقامت گزید، مردم به جستجوى اسماعیل برخاستند تا او را یافتند، به او گفتند: ما مدتى است بدون رهبر و راهنما ناتوان شده و از نظر معنوى از میان رفته ایم، فرمود: فلان کس که از اهل طائف است به من وعده کرده اینجا بمانم تا برگردد، چون به او وعده ماندن داده ام از این محل نخواهم رفت تا بازگردد، مردم به نزد آن مرد رفتند و برپیمان شکنیاش وى را مورد توبیخ و سرزنش قرار دادند، آن مرد نزد اسماعیل آمد از این که وعدهاش را فراموش کرده بود پوزش خواست اسماعیل به او گفت به خدا سوگند اگر نیامده بودى در این محل میماندم تا در قیامت یک دیگر را دیدار کنیم، به همین جهت خدا از او به عنوان اسماعیل صادق الوعد یاد کرده است. «1» وعده ها باید وفاکردن تمام‏

ورنخواهى کرد باشى سرد وخام وعده اهل کرم گنج روان وعده نااهل شد رنج روان در کلام خود خداوند ودود امر فرموده است او فوابالعهود جگر ندارى خوى ابلیسى بیا باش محکم برسرعهد و وفا ج «مثنوى»

 

رأى امیرالمؤمنین در وفاى به عهد

هرمزان یکى از هفت پادشاه صاحب تاج بود که در اواخر عهد ساسانیان در اهواز حکومت میکرد، هنگامى که ارتش اسلام اهواز را فتح کردند هرمزان را به اسارت گرفته و به مدینه نزد عمر که در آن روزگار خود را زمامدار مسلمین میدانست فرستادند.

چون به نزد عمر رسید عمر به او گفت: اگر میخواهى جانت در امان باشد ایمان بیاور و گرنه تو را به قتل میرسانم. هرمزان گفت اکنون که کمر به قتل من بسته‏اى فرمان ده مقدارى آب برایم بیاورند که به شدت تشنه ام، عمر دستور داد برایش آب آوردند؛ مقدارى آب در ظرفى چوبین آوردند، هرمزان گفت: من از این آب نمیآشامم زیرا همیشه در قدحهاى جواهرآگین آب خورده ام! على (ع) فرمود براى او قدحى از آبگینه بیاورید، جامى از آبگینه پرکرده و به نزد او آوردند، هرمزان آن را گرفت و هم چنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نزدیک نکرد، عمرگفت: با خدا عهد کرده‏ ام تا از این آن نیاشامى تو را نکشم، در این هنگام هرمزان جام پرآب را به زمین زد و شکست، آب جام از میان رفت عمر از تدبیر هرمزان شگفت زده شد به امیرالمؤمنین على (ع) که گرهگشاى مشکلات بود روى کرد و گفت: اکنون چه باید کرد؟ حضرت فرمود چون کشتن او را مشروط به نوشیدن آب کرده‏اى و با خدا پیمان بسته‏اى که او را تا آب ننوشد نکشى نمیتوانى دست به کشتن او ببرى ولى براو جزیه مقرر کن، هرمزان گفت: جزیه قبول نمیکنم اینک با خاطرى آسوده و بدون ترس از کشته شدن مسلمان میشوم، سپس شهادتین گفت و به حقیقت مسلمان شد، عمر از اسلام او خوشحال گشت و وى را نزد خود نشانید، و خانه‏اى در مدینه براى او مقرر کرد و سالى ده هزار درهم جهت او از بیت المال معین نمود. «2»

 

تذکر امیرالمؤمنین به مسعود بن افلح‏

مولى حسن کاشى از شعراى بزرگ و مداحان با اخلاص اهل بیت است که جز در مدح آن بزرگوران شعر نگفت.

او پس از زیارت مرقد منور پیامبر و حج بیت الله به کشور عراق رفت، و درحالى که به زیارت قبرمطهر امیرمؤمنان شتافت در برابر آن حضرت ایستاد و قصیده‏اى که ابتدایش این است سرود:

اى ز بدو آفرینش پیشواى اهل دى

وى زعزت مادح بازوى تو روح الامین شبانه امیرالمؤمنین (ع) را در رؤیا زیارت کرد درحالى که به او فرمود: کاشى تو از شهرهاى دور به سوى ما آمده‏اى و دوحق از تو برعهده ماست یکى این که میهمان مائى و دوم حق اشعارت، اکنون به شهر بصره عزیمت کن، درآنجا تاجرى است معروف به مسعود بن افلح، سلام مرا به او برسان و بگو: امیرالمؤمنین میگوید: روزى که اراده داشتى به سوى عمان سفرکنى، عهدوپیمان‏ بستى که اگر کشتى حامل اجناس و اموال تجارتت به سلامت وارد ساحل شود هزار دینار در راه ما صرف کنى، از او هزار دینار بگیر و در نیازهایت مصرف کن.

مولى حسن میگوید: به بصره رفتم و او را پس از جستجو یافتم و حکایت خود را برایش گفتم، نزدیک بود از خوشحالى بیهوش شود گفت به خدا سوگند جز امیرمؤمنان کسى دیگر از راز من آگاه نبود، هزار دینار را تسلیم من کرد و به خاطر شکر این موهبت خلعتى هم اضافه به من بخشید و ولیمه‏اى هم به فقراى بصره داد «3»

 

وفادارى به قیمت جان‏

رئیس شهربانى مأمون میگوید: روزى نزد خیلفه رفتم مردى را در بارگاه او به زنجیرهایگران بسته دیدم، مأمون به من گفت: این مرد را نزد خود بر و به شدت از او محافظت کن، و متوجه باش که از کنار تو نگریزد، و آنچه در توان دارى در نگهداریاش به کارگیر، به چند مأمور دستور دادم او را ببرند و با خود گفتم با این همه تأکید مأمون نباید این اسیر را درغیراطاق خود زندانى کنم از این جهت فرمان دادم در اطاق خودم جایش دهند، هنگامى که به منزل رفتم از حال او و سبب گرفتاریاش پرسیدم و این که از کدام شهرى؟ گفت: از اهالى دمشق هستم، گفتم فلان کس را میشناسى پرسید شما از کجا او را شناخته اید، گفتم من با او داستانى دارم، گفت: پس حکایت خود و سبب گرفتارى ام را نمیگویم مگر این که شما داستانت را با آن مرد دمشقى براى من بگوئى.

به او گفتم: چند سال پیش در شهر شام با یکى از فرمانداران همکارى داشتم، مردم شام برآن فرماندار شوریدند، او از ترس مردم به وسیله زنبیلى از قصر پائین‏ آمد و با یارانش گریخت، من هم با عده‏اى پابه فرار گذاشتم، درمیان کوچهها میدویدم، مردم در تعقیب من بودم، به کوچه‏اى رسیدم مردى را بردر خانهاش نشسته دیدم به او گفتم اجازه میدهى وارد خانه شما شوم و تو با این اجازه خون مرا بخرى و مرا از کشته شدن به دست مردم نجات بخشى گفت: آرى وارد خانه من شو، مرا وارد خانه کرد و دریکى از اطاقها جاى داد و به همسرش دستور داد به اطاقى که من هستم درآید، از ترس و وحشت یاراى نشستن به زمین را نداشتم، مردم به خانه هجوم آوردند و مرا از او طلب کردند، صاحب خانه گفت بروید همه خانه را بگردید و گوشه به گوشه منزل را جستجو کنید، مردم به جستجو برخاستند به اطاقى که من در آنجا بودم رسیدم همسر صاحب خانه برآنان نهیب سختى زد و گفت شرم نمیکنید، میخواهید داخل اطاقى شوید که ناموس مردم در آنجا جاى دارد! مردم به سبب این کلام خانه را واگذاردند و رفتند، زن گفت ترسى نداشته باش همه بیرون رفتند، پس از ساعتى خود آن مرد آمد و گفت: براى زندگى در اینجا آسوده خاطر باش، سپس درمیان منزلى اطاقى را ویژه من قرار دادند و در آنجا به بهترین صورت از من پذیرائى میشد.

روزى به صاحب خانه گفتم اجازه میدهى از خانه درآیم، و ازحال غلامانم خبرى به دست آورم، ببینم آیا کسى از آنها مانده یا نه، اجازه داد ولى از من پیمان گرفت که باز به خانه بازگردم، بیرون رفتم ولى هیچ یک از غلامانم را نیافتم، نهایتاً به منزل برگشتم، پس از مدتى یک روز به من گفت: چه خیال دارى؟ گفتم علاقه دارم به بغداد بروم گفت: قافله بغداد سه روز دیگر حرکت میکند، من چنانچه خیال رفتند دارى راضى نیستم تنها حرکت کنى باش و با همان کاروان به سوى بغداد برو، من از او بسیار پوزش خواستم که دراین مدت‏ نسبت به من کمال احترام و پذیرائى را متحمل شده بود، ولى با خداى خود پیمان بستم که او را فراموش نکنم و احسان او را در خور شأنش تلافى کنم.

زمان حرکت کاروان به بغداد رسید، هنگام سحرآمد و گفت: قافله آماده حرکت است، من پیش خود گفتم چگونه این راه طولانى را بدون مرکب و غذا طى کنم؟! در این هنگام دیدم همسرش آمد و یک دست لباس با یک جفت کفش در میان پارچه‏اى پیچید و به من داد، شمشیر و کمربندى را نیز به دست خویش برکمرم بست، اسبى با قاطرى برایم آورده و صندوقى که محتوى پنج هزار درهم بود با یک غلام به عطایاى خود نسبت به من اضافه کرد تا آن غلام به قاطر و اسب رسیدگى کند و براى دیگر نیازمندیهاى من آماده باشد.

زنش در عین این همه احسان از من بسیار عذرخواهى نمود، آنگاه مقدارى راه از من مشایعت و بدرقه کردند تا به کاروان رسیدم، وقتى به بغداد وارد شدم به این منصبى که اکنون دارد مشغول شدم، دیگر مجال نیافتم از آن انسان والا خبر بگیرم، یا کسى را بفرستم از حالش جویا شود، خیلى دوست دارم او را ملاقات کنم تا اندکى از خدماتش را پاداش دهم چون سخنم پایان یافت زندانى گفت: خداوند بدون زحمت شخصى را که در جستجویش بودى به نزدت آورده، من همان صاحب خانه هستم که از تو مدتى محافظت و پذیرائى کردم، آنگاه شروع به تشریح داستان کرد و جزئیات آن را برایم به تفصیل گفت. به طورى که برایم یقین حاصل شد راست میگوید: آنگاه به من گفت: تو اگر به خواهى به عهدت که پرداخت پاداش به احسان من است وفا کنى من از خانواده خود که جدا شدم وصیت نکردم، غلامى به همراهم آمده و در فلان منزل جاى دارد او را نزد من آر تا وصیت خود را نسبت به خاندانم به او بنمایم، پرسیدم چه شد به این بلا مبتلا شدى؟ گفت: فتنه‏اى در شام مانند همان شورش زمان تو به وقوع‏ پیوست، خلیفه لشگرى فرستاد، شهر را از فتنه امنیت دادند درضمن گرفتن مردم مرا هم گرفتند، به اندازه‏اى زدند که نزدیک به مردن رسیدم، آنگاه بدون این که بگذارند خانواده ام را ببینم به بغداد منتقل کردن! این است حکایت من.

رئیس شهربانى مأمون میگوید: همان وقت فرستادم آهنگرى را آوردند و زنجیرهایگران را از دست و پایش گشودم و او را به حمام برده و لباسهایش را عوض کردم، کسى را فرستادم غلامش را نزد او آورد همین که غلام را دید به گریه افتاد و شروع کرد به وصیت نمودن، من معاون خود را خواستم دستور دادم ده اسب و ده قاطر و ده غلام و ده صندوق و ده دست لباس و به همین مقدار غذا برایش آماده کند و او را از بغداد خارج نماید.

گفت این کار را مکن زیرا گناه من نزد خلیفه به خیال خلیفه بسیار بزرگ است و مرا مستحق کشتن میداند، اگر در فکر آزادى من هستى مرا در محل مورد اعتمادى بفرست که درهمین شهر باشم تا فردا اگر حضورم در نزد خلیفه لازم شد مرا حاضر کنى، هرچه پافشارى و اصرار نمودم که خود را نجات بده نپذیرفت، ناچار او را به محل امنى فرستادم به معاون خود گفتم اگر من سالم ماندم که وسیله رفتن او را فراهم میکنم و اگر خلیفه مرا به جاى او کشت او را آزاد کن تا به وطنش برود.

فردا صبح هنوز از نماز فارغ نشده بودم که گروهى آمدند و فرمان خلیفه را راجع به احضار آن مرد به من رسانیدند، پیش او رفتم همین که چشمش به من افتاد گفت: به خدا سوگند اگر بگوئى فرار کرده تو را میکشم گفتم: فرار نکرده اجازه دهید داستانش را به عرض برسانم گفت: بگو، تمام گرفتارى خود را در دمشق و جریان شنیده شده از او را در شب گذشته برایش گفتم و اعلام کردم میخواهم به عهدم نسبت به او وفا کنم، یا مولایم به جاى او مرا میکشد که‏

اینک کفن خود را پوشیده براى کشته شدن آماده ام، یا مرا میبخشد که در این صورت منتى برغلام خود نهاده، مأمون همین که قصه را شنید گفت: خداوند تو را خیر ندهد این کار را درباره آن مرد انجام میدهى درحالى که او را میشناسى، ولى آنچه او نسبت به تو در دمشق انجام داد در حالى بود که تو را نمیشناخت چرا پیش از این حکایتش را به من نگفته بودى تا پاداش مناسبى به او بدهم.

گفتم: او هنوز دراینجاست و هرچه از او درخواست کردم خود را نجات دهد نپذیرفت، سوگند خورد تا از حال من آگاه نشود از بغداد بیرون نرود، مأمون گفت: این هم منتى بزرگ تر از کار اول اوست که برتو دارد، اکنون برو او را حاضرکن، رفتم وبه او اطمینان دادم که مأمون از تو گذشت کرده و مرا به احضارت دستور داده چون این خبر را شنید دو رکعت نماز خواند و سپس باهم نزد خیلفه آمدیم، مأمون نسبت به او بسیار مهربانى کرد، او را نزدیک خود نشانید و باگرمى با او به صحبت و گفتگو مشغول شد تا وقت غذا رسید، باهم غذا خوردند به او پیشنهاد فرماندارى دمشق را کرد، از پذیرفتنش عذر خواست، آنگاه از او خواست که از اوضاع شام همواره به او خبر دهد، این کار را قبول کرد، مأمون دستور داد ده اسب و ده غلام و ده برده و ده هزاردینار به او بپردازند وبه فرماندار شام نوشت که مالیاتش را نگیرد و سفارش نمود که با او به خوبى رفتار کند.

از خدمت مأمون مرخص شد، پس از رفتن مرتب نامههایش به مأمون میرسید، هرگاه نامه‏اى میآمد مرا احضار میکرد و میگفت نامه‏اى از رفیقت آمده است.

 

وفا به پیمانى سخت و شگفت‏

محدث قمى در کتاب تتمة المنتهى از قول عالم بزرگ و فقیه کم نظیر و مفسرعالى قدر شیخ طوسى روایت میکند: که صفوان بن یحیى از همه اهل زمان خود بیشتر مورد اعتماد و وثوق بود.

او محضر حضرت موسى بن جعفر و امام هشتم و حضرت جواد را درک کرده بود.

صفوان شبانه روز صدوپنجاه رکعت نماز میخواند و هرسال سه ماه روزه میگرفت و سه بار زکات مالى میپرداخت.

این اعمال به خاطر این بود که با عبدالله بن جندب و على بن نعمان کنار کعبه پیمان بسته بودند که هریک زودتر از دنیا رفتند کسى که زنده است نماز و روزه و زکات و حج و سایر اعمال خیر او را به جا آورد.

عبدالله و على پیش از صفوان از دنیا رفتند، به این خاطر صفوان تا زنده بود نماز و روزه و زکات و حج براى آنان بجا میآورد تا به عهدش نسبت به دو دوستش وفاکرده باشد! «4»

 

 

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- مستدرک الوسائل، کتاب حج، ص 85.

(2)- الکلام بحرالکلام، ناسخ التواریخ.

(3)- روضات الجنات، ج، ص 171.

(4)- تتمته المنتهى



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/2/29 :: ساعت 2:30 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 171
>> بازدید دیروز: 469
>> مجموع بازدیدها: 1361904
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب